پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
وارتان
نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391
بازدید : 1500
نویسنده : اسماعیل جباری

 

 ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير
.
دست از گمان بدار
!
با مرگ نحس پنجه ميفکن
!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار
. . . »
"وارتان" سخن نگفت
.
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت
. . .

«
ـ "وارتان"! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجۀ
مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است


"وارتان" سخن نگفت
.
چو خورشيد
از تيرگي بر
آمد و در خون نشست و رفت. . .

"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت
. . .

"وارتان" سخن نگفت
"وارتان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد
: «زمستان شکست!» و
رفت
. . .

 




:: موضوعات مرتبط: شعر , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: